فرهنگ امروز/ احمد ابوالفتحی ـ آیندگان مارتین هایدگر را چگونه به یاد خواهند آورد؟ این فیلسوف بسیار مهم آلمانی در نیمه دوم قرن بیستم و دو دهه ابتدایی قرن بیستویکم نتوانسته است از سایه همکاریای که در دورهای از فعالیت آکادمیکاش در دانشگاه فرایبورگ با هیتلر و حکومت نازی داشت رهایی پیدا کند.
مجتبی گلستانی، پژوهشگر فلسفه و منتقد ادبی چنین توصیفی از نوع مواجهه با هایدگر در قرن بیستم ارائه میدهد: «هایدگر فیلسوفی است که مسئله سیاسی مهمی دارد و در غرب هم مسئله سیاسیِ او دیگر مسائل مرتبط با او را تحتالشعاع قرار داده است. به عنوان نمونه کریستیان دولاکامپانی در کتاب «تاریخ فلسفه در قرن بیستم» که به فارسی هم ترجمه شده است، عمده توجه و بحث مرتبط با مسائل سیاسی یا به تعبیری دیگر خطای سیاسی هایدگر حرف میزند. خطایی که به اعتقاد فیلسوفی مانند لویناس قابل بخشش نیست.»
هایدگر که در سال 1933 به حزب نازی پیوسته بود و از همان سال ریاست دانشگاه فرایبورگ را برعهده گرفته بود پس از انتشار خطابهاش در مقام ریاست دانشگاه با هجمهی اهالی تفکر مواجه شد. بندیتو کروچه سخنرانی او را ابلهانه و رذیلانه خواند و گفت: «اگر فلسفهورزی او برای مدت محدودی با اقبال مواجه شود من تعجب نمیکنم. چرا که کلیبافی و حرفهای بیمعنی همواره با استقبال مواجه میشود.» اما زمان اثبات کرد که حق با کروچه نبوده و کسانی که تلاش کردند هایدگر را به خاطر همکاریاش با حزب نازی از صحنهی تفکر حذف کنند راه به جایی نبردند. دلیل این امر، عمق اندیشهای هایدگر و تاثیری بود که او بر فیلسوفان و اندیشهورزان پس از خود داشت.
مجتبی گلستانی درباره جایگاه او در تاریخ اندیشه چنین میگوید: «اگر بخواهیم در تاریخ فلسفه به تعداد انگشتان یک دست فیلسوفانی را انتخاب کنیم که عظمت داشتهاند، میتوانیم در کنار افلاطون، ارسطو، کانت و هگل، از هایدگر هم نام ببریم. با هایدگر، در قرن بیستم راهی آغاز شده است که در جریانها و مکتبهای متفاوت دستاوردهای فلسفی بسیار بزرگی داشته است. از این جهت هایدگر فیلسوفی چندین وجهی و کاملاً قابل تفسیر است و این گشودگی را دارد که بشود امکانات متفاوتی را از اندیشههای او کشف کرد. نسبت هایدگر به فلسفه جدید نسبت ارسطو است به فلسفه مشا و نسبت کانت است به فلسفه نوکانتی و نسبت هگل است به هگلهای بعد از خودش و بخشی از مارکسیسم. نقدهایی که هایدگر به تاریخ فلسفه و به عنوان نمونه نسبت به کانت و هگل دارد، نقدهای بسیار مهمی هستند. امروز هایدگر به یک فیلسوف کلاسیک تبدیل شده است. فیلسوفان بزرگی از دامن او بیرون آمدهاند.»
تعداد اندیشمندانی که از هایدگر تاثیر پذیرفتهاند و گستردگی این تاثیر میتواند نمودی از صحتِ سخنِ گلستانی باشد. از آلمان و فرانسه تا ژاپن و هند و ایران، نحلههای فلسفی متفاوتی در همان سالهای میانی قرن بیستم که هایدگر به خاطر عملکرد سیاسیاش مورد نقد و هجوم واقع میشد از تفکر او تاثیر پذیرفتند. تاثیری که گاه به مسیرهای خطرآفرینی هم راه برد. از اساس اندیشمندانی چون تئودور آدرنو، علاوه بر عملکرد سیاسی هایدگر، اندیشه او را نیز فاشیستی میدانستند.
چگونه هایدگر از فاشیسم رو برگرداند؟
گلستانی در این زمینه میگوید: «من با هانا آرنت همدل هستم که معتقد بود همان تفکری که باعث شد هایدگر به فاشیسم رو بیاورد، این نتیجه را هم در بر داشت که هایدگر از فاشیسم رو برگرداند. برای همین نمیشود هایدگر را فقط از منظر رویکرد سیاسیاش مورد بررسی قرار داد و او را خطرناک دانست. ولی این هم درست است که اگر بخواهیم همه مقتضیات تفکر هایدگر را پی بگیریم، او میتواند خطرناک باشد. اصولاً هم آن فیلسوفانی که در هایدگر در جا زدهاند، حرف تازهای برای گفتن نداشتهاند، ولی اگر گامی فراتر از هایدگر برداشتهاند، حرفهای تازهای برای گفتن داشتهاند و به دام خطرهای تفکر هایدگری نیافتهاند. اندیشمندانی مانند فوکو و دریدا از این دست هستند.»
آشنایی ایرانیان با هایدگر از مسیر هانری کربن و احمد فردید بوده است و گلستانی درباره کیفیت نگاه ایرانی به هایدگر چنین میگوید: «ما ایرانیان هایدگر را به خوبی فهم نکردهایم. ما در بعضی موارد هایدگرزده شدهایم و در بعضی موارد هم سعی کردهایم هایدگرزدایی بکنیم. به عبارتی ما نسبت به مهمترین فیلسوف قرن بیستم غفلت کردهایم و به او آسیب زدهایم. هایدگر به شاگردانش تاکید میکرد که تفسیر عرفانی از او ارائه ندهند. به عنوان نمونه وقتی شاگردان هندوی هایدگر سعی میکردند تفسیری بر مبنای کتب مقدس خود از او ارائه دهند، هایدگر انکار میکرد. تنها با برخی شاگردان ژاپنی خود سر سازگاری داشت و میپذیرفت که میتواند علقهای از تفکر ژاپنی داشته باشد. انصافاً هم ژاپنیها در ترجمه و تفسیرِ هایدگر و به ویژه هستی و زمان سنگ تمام گذاشتهاند.
ما هایدگر را با هانری کربن و احمد فردید شناختیم
ما هایدگر را اول به واسطه هانری کربن و بعد به واسطه احمد فردید شناختیم. کربن اولین مترجم فرانسوی هایدگر است و من با آنچه آقای بیژن عبدالکریمی در کتاب «هایدگر در ایران» موافقم که اگر هانری کربن نبود، فردید نمیتوانست هایدگر را کشف کند. ولی در نهایت هایدگری که از این واسطهها به ما رسید اسلامیزه شده و عرفانیزه شده بود. ما در عرفان اسلامی و انواع دیگر عرفان با مقوله انسان کامل مواجه هستیم اما دازاین هایدگر انسان کامل نیست، کاملاً انسان است. تفاوتی بنیادین به این دو مقوله هست. کار انتقادی جدی درباره نسبت ما با هایدگر شروع شده است ولی در ابتدای مسیر است. کارهای بیژن عبدالکریمی و یا که بابک احمدی در این زمینه تلاشهای مهمی برای فهم یک هایدگر غیرفردیدی و عرفانیزه نشده در ایران هستند.»
اندیشه فلسفی هایدگر را مفسران پس از او به دو دورهی متقدم و متاخر تقسیم کردهاند. تفسیرهای عرفانی از فلسفه او نیز بیشتر برآمده از اندیشههای هایدگر متاخر هستند.
گلستانی تفاوتهای میان اندیشههای هایدگر متقدم و متاخر را چنین صورتبندی میکند: «مبنای تقسیمبندی هایدگر به متاخر و متقدم را میتوان در عبارت «گشت» یا به انگلیسی «turn» یا به آلمانی «kehre» جست. هایدگر اول، هایدگر «هستی و زمان» است. او کتاب هستی و زمان را در سال 1927 در مجموعهای که هوسرل درباره پدیدارشناسی منتشر میکرد به چاپ رساند. اگر چه این تعبیر در بافت تاریخ فلسفه چندان هم صحیح نیست، اما هایدگر مرحلهی اول را میتوان هایدگر نظاممندتری دانست. کتاب هستی و زمان او ساختار بسیار منسجمی دارد و در آن ساختار منسجم هایدگر به معنای هستی، واقعبودگی، پدیدارشناسی هرمنوتیکی و دازاین میپردازد و تحلیلهایی وجودی ارائه میدهد که به عنوان نمونه به تفاوت میان اگزیستانسیال و اگزیستانسیل مرتبط هستند.
هایدگر قرار بود جلد دوم هستی و زمان را هم بنویسد که بنا بود با عنوان «زمان و هستی» شناخته شود. ولی آن را ننوشت. به این دلیل که هایدگر معتقد بود بخش مهمی از انتقادش به تاریخ فلسفه از دکارت به این سو که در نهایت به سوبژکتیویسم منتهی شده بود، بر هستی و زمان هم وارد است. برای همین معتقد بود باید گامی جلوتر بردارد و به تفکر پیشانظری برسد. تفکر پیشانظری از منظر هایدگر، تفکر اصیل پیشاسقراطی است که هنوز دچار تئوری نشده است و رابطهاش با انسان و جهان قطع نیست. از منظر هایدگر مبنای بازگشت به این تفکر پیشانظری، فهم ساحتی شاعرانه از تفکر است. هایدگر دوم یا هایدگر متاخر، هایدگری بود که دست به تفسیر شاعران زد و به هولدرلین و ریلکه و شاعرانی مانند آنها پرداخت و خودش هم بسیار شاعرانهتر نوشت. هایدگر دوم برای بعضی فیلسوفان مانند لویناس جذابیتی ندارد، اما هایدگر دوم هم مهم است چرا که او در این دوره به آزمونی در زمینه شاعرانه تفکر کردن میپردازد. در هایدگر دوره دوم تاریخ و آنچه به حوالتهای تاریخی ترجمه شده است اهمیت پیدا میکند.»
هایدگر حتی در زبان آلمانی هم آثار مغفولماندهی زیادی دارد
به گفته گلستانی، هایدگرشناسی چه در ایران و چه در اروپا هنوز جای بسیاری برای کار دارد. به اعتقاد او هایدگر هنوز آثار منتشرنشدهای دارد که میتوانند هایدگرشناسی را متحول کنند: «هایدگر حتی در زبان آلمانی هم آثار مغفولمانده زیادی دارد. مجموعه آثار هایدگر همچنان در حال چاپ است و من جایی خواندم که این مجموعه به بیشتر از صد جلد یا هشتاد جلد بالغ میشود. نام این مجموعه هم «راهها و نه کارها» است. در فضای فرهنگی و فکری ما بیش از آنکه مسئله مغفول ماندن آثار هایدگر باشد، این است که توجه ما به هایدگر، چندان توجه آکادمیکی نبوده است و قرائت هایدگر، چندان انتقادی نبوده است. یا کاملاً قبول شده است و یا کاملاً رد شده است.
از این منظر، به گمان من ما هنوز هستی و زمان را هم به درستی نفهمیدهایم. از هایدگر به ویژه در سالهای اخیر کتابهای خوبی ترجمه شده است. ولی هایدگر مثلاً درسگفتارهای مهمی دربارهی ارسطو یا افلاطون دارد که ترجمه نشدهاند. در این میان زحمات سیاوش جمادی و عبدالکریم رشیدیان قابل تقدیر است. به ویژه ترجمه کتاب «چه باشد آنچه خوانندش تفکر» که به گمان من مهمترین کتاب برای ورود به تفکر هایدگر است، غنیمت است. مسئلهی هایدگر در این کتاب به خوبی مشخص میشود. اما هنوز تا فهم کامل هایدگر راه باقی مانده است. در خود غرب هم هنوز منتظر انتشار برخی از آثار هایدگر هستند که گمان میکنند با انتشار آنها هایدگرشناسی متحول میشود.»
ایبنا
نظر شما